معنی

[ جُ ] (اِ) پرنده ای است از تیرهٔ «بوبنیده» که در پرهای دور چشمش دوائر نامنظمی است و همان پرها شاخکهای گوش او را تشکیل میدهد. در دنیا سی نوع از این پرنده هست که یک نوع معروف آن «براشیوت» در همه جا یافت میشود. جغد جنگلی نوعی از این پرنده است و رنگش زرد حنائی است و انواع قهوه ای هم دارد که سینهٔ آنها به رنگ روشن تری است با خالهای سیاه. طول بدن این نوع از سی تا چهل سانتی متر است و هنگام باز کردن بالها تا به یک متر میرسد. این نوع در اروپا و شمال آسیا فراوان است و در آمریکا انواع دیگری شبیه به آن وجود دارد. جغد پرندهٔ بسیار مفیدی است زیرا خوراکش انواع موش است و در شکافهای تنهٔ درختان و آشیانه های متروک زاغان لانه میگذارد و تنها شب از لانه اش برای شکار بیرون می آید بر خلاف جغد «براکیوت» که در وسط روز شکار میکند و در دشتها بسر میبرد. (لاروس). مرغی است به نحوست مشهور و دشمن زاغ است به سبب آن که گویند جانوران پرنده او را به جهت پادشاهی اختیار کرده بودند و با زاغ مشورت کردند، گفت او خسیس و لئیم است، پادشاهی را نشاید. (برهان). مرغی است به نحوست و نامبارکی و شومی مشهور و به جاهای خرابه مأنوس. (آنندراج). نوعی از بوم و به زبان آذربایجان کنگر و در ویرانه ها باشد. (صحاح الفرس). اسم فارسی بوم است و آن مرغی است که در روز قوهٔ بصر ندارد و اقسام میباشد. یکی را به فارسی بوف و به ترکی ساروقوش گویند و آن عظیم الجثه تر از سایر اصناف است و شاه بوم نامند و یکی را به ترکی بیلاق گویند و آن کوچکتر از همه است مگر مرغ حق که از سایر حقیرتر و بقدر قمری است و قسم اوسط سیاه لون و مسمی به جغد است و در تنکابن کوره بو نامند. مهربارس گوید: که طبیخ دل او در حین ذبح با وجود گرمی او بر روی صاحب لقوه و بر گردن او رافع علت اوست و قطور مغز او با روغن بنفشه در سوراخ بینی طرف موافق صاحب شقیقه از مجربات است و چون زهرهٔ او را با خاکستر و چوب گز و عسل آمیخته بنوشند جهت سلس البول و بول فراش آزموده است و طلای خون او با روغنها جهت کشتن قمل مؤثر و اکتحال خون او و زهرهٔ او جهت شبکوری نافع و چون آنرا ذبح کنند یک چشم او مفتوح و یکی مطموس میباشد. تعلیق مفتوح او باعث بیداری و مطموس او مورث <۵۳۰۶۴۰۰۵۰۱۷۷۸۸۰۱>... خواب است. (تحفهٔ حکیم مؤمن). چغد. چغو. بوف. کوف. کنگر. بوم. کوچ. کوج. پسک. پش. کوکن. کگران. کوال. نهام. نهار. بیقوش. بایقوش. قوش. سار. کوره بو: ز چاچ و سمرقند تا ترک و سغد بسی بود ویران و آرام جغد.فردوسی. وز آنجا بیامد سوی مرز سغد یکی نو جهان دید آرام جغد.فردوسی. به موبد چه خوش گفت دهقان سغد که برناید از خایهٔ باز جغد .فردوسی. چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک.لبیبی. جغد که با باز و باکلنگان پرد بشکندش پر و مرز گردد لت لت.عسجدی. بود جغد خرم به ویران زشت چو بلبل به خوش باغ اردیبهشت.اسدی. رایت اویست همای و ملوک زیر همایش مه جغدلجام .ناصرخسرو. باز همایون چو جغد گشت خری جغدک شوم و خری همایون شد. ناصرخسرو. غم بداندیش خداوند خورد جغد شایسته تر آمد به خراب.ادیب صابر. دو سه ویرانه در این شهر مراست چو نیم جغد به ویران چه کنم.خاقانی. آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی جغد است پی بلبل نوحه است پی الحان. خاقانی. ای بلبل جغد گشته وقت است کز نوحه گری نوات جویم.خاقانی. چون مرا طوطی جان از قفس کام پرید نوحهٔ جغد کنید ار چه همائید همه. خاقانی (دیوان چ دکتر سجادی ص ۴۰۸). چو جغد ار برون راندم آسیابان بر این بام هفت آسیا میگریزم.خاقانی. بدل نغمهٔ عنقاست کنون نغمهٔ جغد بر ایوان اسد.خاقانی. ز جغد و بوم بدیدار شوم تر صد ره ولی به طعمه و خیتال جخج گوی همای. سوزنی. جغد که شوم است به افسانه در بلبل گنج است به ویرانه در.نظامی. آب نه و بحرشکوهی کنم جغد نه و گنج پژوهی کنم.نظامی. جور نگر کز جهت خاکیان جغد نشانم بدل ماکیان.نظامی. همائی کن برافکن سایه بر کار ولایت را به جغدی چند مسپار.نظامی. باز سلطان است زان جغدان به رنج در حدث مدفون شده است آن زفت گنج. (مثنوی). خان و مان جغد ویران است و بس نشنود اوصاف بغداد و طبس.(مثنوی). جان چون طاوس در گلزار ناز همچو جغدی شد به ویرانهْٔ مجاز.(مثنوی). تو کوته نظر بودی و سست رای که مشغول گشتی به جغد از همای.سعدی. در خانهٔ خود هیچ کسی خرد نباشد تا جغد بود ساکن ویرانه بزرگ است. سعدی. یاد آیدم احوال دل سینهٔ ویران هر گه شنوم نالهٔ جغدی ز خرابی.یغما. || کنگرهٔ قلعه و حصار. || مویی را نیز گفته اند که بر پس سر گره زنند. (برهان). ظاهراً مصحف جعد عربی است. (حاشیهٔ برهان چ معین). - جغد کور؛ بوف کور. جغدی که چشمش نابینا باشد. - جغد نر؛ بوم. (دهار). رجوع به چغد شود.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.