(~.) (حامص.)۱- فساد.۲- نابودی.
فرهنگ فارسی معین
[ تَ وَ دَ ] (مص مرکب) فساد انداختن : شه چو ظالم بود نپاید دیر زود گردد بر او مخالف چیر رخنه در پادشاهی آرد ظلم در ممالک تباهی آرد ظلم.سنایی.
لغتنامه دهخدا
[ تَ پَ رُ تَ ] (مص مرکب) فساد پذیرفتن. فنا پذیرفتن. تباهی گرفتن : نگه کن بدین گنبد تیزگرد... نه از جنبش آرام گیرد همی نه چون ما تباهی پذیرد همی.فردوسی.
[ تَ گِ رِ تَ ] (مص مرکب) تباهی پذیرفتن. فساد گرفتن. فساد پذیرفتن : سخنگوی جان جاودان بودنی است نه گیرد تباهی نه فرسودنی است.اسدی.
ایجادکنندۀ تباهی [پزشکی]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ تَ پَ ] (نف مرکب) تباهی ناپذیرنده. ضد تباهی پذیر. آنکه فسادپذیر نباشد. آنکه فساد در او راه نیابد. || نامیرا. ابدی. همیشه پایدار. ضد فانی و تباهی پذیر. رجوع به تباه و تباهی و دیگر ترکیب ...
[ تَ پَ ] (حامص مرکب) ضد تباهی پذیری. فسادناپذیری. کیفیت تباهی ناپذیر. رجوع به تباه و تباهی و دیگر ترکیب های این دو شود.
[ تَ پَ ] (حامص مرکب) فسادپذیری. عمل و کیفیت تباهی پذیر. رجوع به تباه و تباهی و دیگر ترکیب های این دو شود.
توزیع احتمال یک متغیر تصادفی که فقط یک مقدار میپذیرد [آمار]
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.