پریرخ
معنی
[ پَ ری رُ ] (ص مرکب) که روی
چون پری دارد. پریرخسار. پریچهره.
پریروی. خوبروی. بسیارزیبا.
فرشته روی :
خردمند را گردیه نام بود
پریرخ دلارام بهرام بود.
فردوسی.
پریرخ شده شادمان نوید
همی بدنهان را ز دل بد امید.
اسدی (گرشاسب نامه).
بتی پریرخ و آهن دلی و بی رخ تو
چنین پریزده کردار و شیفته ست شَمن.
سوزنی.
ز سرتیزی آن آهنین دل که بود
به عیب پری رخ زبان برگشود.
سعدی (بوستان).