= ابیض
فرهنگ فارسی عمید
[ بَ ] (ع اِ) تخم هر جانور. (یادداشت مؤلف). نطفه. ج، بیوض. (مهذب الاسماء). - بیض السمک؛ تخم ماهی. اشبل. (یادداشت مؤلف). || خایهٔ مرغ. (ترجمان جرجانی). تخم مرغ. - بیض الاوز؛ خایهٔ مرغا ...
لغتنامه دهخدا
[ بَ ] (ع مص) افتادن نصال بُهْمی ََ. (از اقرب الموارد). یقال: باضت البهمی؛ یعنی نصال افکند گیاه بهمی و آن پیکان مانندی است که بر برگ آن ظاهر میشود و می افتد. (منتهی الارب). || غالب آمدن ...
(اِخ) نام ستارگانی که در جنب نعام جای دارند. (یادداشت مؤلف).
[ بَ ] (اِخ) نام موضعی است در اول اراضی یمن که از آنجا به الراحه روند. (از معجم البلدان).
[ بَ ] (اِخ) از منازل بنی کنانة در حجاز. (از معجم البلدان).
[ بَ ] (اِخ) ذوبیض؛ زمینی است میان جبلة و طخفة. (از معجم البلدان).
[ بَ ] (اِخ) از بلوکات ولایت آبادهٔ فارس، جمعیت ۲۰۰۰۰ تن، مرکز تل بیضا که آثار قدیمه زیاد دارد، دارای ۵۴ قریه. (از یادداشت مؤلف). بلوک بیضا میانهٔ شمال و مغرب شیراز است و این بلوک را برا ...
(بَ) [ ع. ] (ص.) سفید، روشن.
فرهنگ فارسی معین
[ بَ ] (اِخ) نام دختر عبدالمطلب. رجوع به العقدالفرید ج ۵ ص ۷، ۴۱ شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.