معنی

[ بَ ] (ع مص) افتادن نصال بُهْمی ََ. (از اقرب الموارد). یقال: باضت البهمی؛ یعنی نصال افکند گیاه بهمی و آن پیکان مانندی است که بر برگ آن ظاهر میشود و می افتد. (منتهی الارب). || غالب آمدن در سپیدی. (از یادداشت مؤلف). غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی). یقال: باض فلان فلاناً؛ یعنی غالب آمد او را در سپیدی. || آماس کردن دست اسب. (منتهی الارب). ورم کردن دست اسب که بشکل تخم مرغی باشد. (از اقرب الموارد). ورم کردن دست اسب. (تاج المصادر بیهقی). || خایه نهادن ماکیان. (منتهی الارب). خایه کردن مرغ. (تاج المصادر بیهقی). تخم افکندن. (از اقرب الموارد). تخم کردن. تخم نهادن. || سخت شدن گرما. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). شدت یافتن گرما. (از اقرب الموارد). || باریدن ابر. (از اقرب الموارد): باض السحاب؛ بارید ابر. (منتهی الارب). || اقامت کردن در جای. (از اقرب الموارد): باض بالمکان؛ اقامت کرد در آن جا. (منتهی الارب). || رفتن تری چوب و خشک گردیدن آن. (آنندراج). خشک گردیدن چوب. (از اقرب الموارد): باض العود؛ رفت تری آن چوب و خشک گردید. (ناظم الاطباء). || فرار کردن از کسی. (از لسان العرب). || زرد شدن سبزه و افکندن میوه و خشک شدن آن بر روی زمین. (لسان العرب).

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.