[ بَ / بِ رَ ] (ع اِ) برما. برمای درودگران
مخصوصاً. معرب از برمای فارسی. (منتهی
الارب). مأخوذ از برمای فارسی و بمعنی برما
و خصوصاً برمای درودگران. (ناظم الاطباء).
فارسی معرب و بعضی آنرا به برمای نجار
اختصاص داده اند و بیرم در فارسی بتفخیم یاء
است. (از لسان العرب). برمهٔ نجاران. (غیاث).
برمای درودگر، فارسی معرب. (از المعرب
جوالیقی ص ۸۰). برماه. برماهه. گردبر.
گرده بر. مثقب. مته. برما. برمای. سکنه.
اسکنه. عتله. سوراخ کن. (از یادداشت مؤلف)
(زمخشری) (غیاث) (صراح). سنبه. (شرفنامهٔ
منیری). آنچه نجار چوب را بدان سوراخ گرد
کند. آنچه سراج چرم را با آن سوراخ گرد کند.
(یادداشت مؤلف). || سرب گداخته. (منتهی
الارب): از رسول اکرم (ص) روایت شده
است: من استمع الی حدیث قوم و هم له
کارهون ملا اللََّه سمعه من البیرم و الا نک. (از
لسان العرب). و در روایات دیگر کلمهٔ البرم،
بجای بیرم آمده است و برم را الکحل المذاب
تفسیر کرده اند. رجوع به لسان العرب شود.
کحل مذاب. (ناظم الاطباء). || بارم. یکی از
اصناف مخل است. (مفاتیح العلوم
خوارزمی). و مخل بمعنی آلت درازیست
آهنین و جز آن که بدان سنگ را حرکت دهند
و کلمهٔ مخل در فرهنگهای معتبر عربی نیامده
و در المنجد آنرا از لغات مولده میشمارد.
رجوع به بارم شود. دیلم. تیر بزرگ. (غیاث).
عمود آهنین. (مهذب الاسماء). || سنگ
دراز و میتین و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم
الاطباء). این معنی در صحاح جوهری و
لسان العرب ابن منظور و اساس البلاغهٔ
زمخشری دیده نشد. || بیل و کلند. (ناظم
الاطباء). این معنی در فرهنگهای معتبر عربی
دیده نشد.