معنی

[ بَ زْ / زِ گَ ] (حامص مرکب) تأریس. (یادداشت مؤلف از تاج المصادر). زراعت و کشاورزی. (شرفنامهٔ منیری). برزیگری. فلاحت : برزگری کن در این زمین و مترس ایچ از شغب و گفتگو و غلغل خصمان. ناصرخسرو. مائده سازد از بره بر صفت توانگران برزگری کند بکار از قبل کدیوری.خاقانی. برزگری کردی و از حراثت و زراعت نان خوردی. (سندبادنامه). رجوع به برزیگری و زراعت شود.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.