بازجست
معنی
[ جُ ] (مص مرکب مرخم،
اِمص مرکب) پژوهش. فحص.
تجسس : چون بازجستی نبود
کار و حال او [ حسنک ] را انتقامها و
تشفی ها رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۱۷۷
چ فیاض ص ۱۸۰).
مخور آب ناآزموده نخست
به دیگر دهانی کن آن
بازجست.نظامی.
|| تفقد. دلجوئی. پژوهش
حال : و شاعران دیگر پس از
آنکه هفت سال بی تربیت و بازجست و صلت
مانده بودند، صلت یافتند. (تاریخ بیهقی چ
ادیب ص ۳۸۷).
|| مؤاخذه :