اعضاء
معنی
[ اَ ] (ع اِ) جِ عُضو، اندام و هر
گوشت فراهم آمده در استخوان. (منتهی
الارب). جِ عُضو و عِضو، اندام و هر گوشت
فراهم آمده در استخوان. (آنندراج). جِ عُضو
که گاه عِضو نیز گویند، یعنی هر گوشت فراوان
به استخوان برآمده و گفته اند هر استخوان
فراوان در گوشت هر جزء بدن مانند: دست،
پا، گوش و جز آن. (از اقرب الموارد). جِ
عُضو. (دهار). جِ عُضو و عِضو. اندام. آلات.
(ناظم الاطباء). عضوها:
در صبر کار بند تو چون مردان
هم چشم و گوش را و هم اعضا را.
ناصرخسرو.
چنانکه روزی ده بار اعضای تو از هم جدا
می کنند. (کلیله و دمنه). آنگاه اعضاء قسمت
پذیرد. (کلیله و دمنه). چنانکه بتی زرین که
بیک میخ ترکیب پذیرفته باشد و اعضاء او بهم
پیوسته. (کلیله و دمنه).
ببانگ و زاری مولوزن از دیر
به بند آهن اسقف بر اعضا.خاقانی.
خود نه زبان در دهان عارف مدهوش
حمد و ثنا می کند که موی بر اعضا.
سعدی.
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند.سعدی.
|| جِ عضو، یعنی یک تن از جماعت.
(از اقرب الموارد). و رجوع به عضو شود.
|| (اصطلاح طب)؛ اجسام متولده از
اول مزاج اخلاط.
- اعضاء آلیه؛ اعضاء مرکبه و آن هر
عضوی باشد که اسم کل بر جزء آن صادق
نیاید. مقابل اعضاءِ مفرده. (از بحر الجواهر).
- اعضاء اصلیه؛ عظام و اعصاب و
عروق. (از بحر الجواهر).
- اعضاء رئیسه؛ اعضایی که مبادی و
اصول قوای محتاج الیه است، در بقاء شخص
یا بقاء نوع. اولی در نزد قدما؛ قلب و کبد و
دماغ است و دومی انثیان. (از بحر الجواهر).
- اعضاءِ مفرده؛ هر عضو که اسم کل بر
جزء آن نیز صادق باشد. مقابل اعضاء آلیه و
اعضاء مرکبه. و آنرا اعضاءِ متشابه الاجزاء نیز
گویند. و اعضاءِ مفرده عبارت است از:
استخوان، غضروف، عصب، رباط، وتر، ورید،
شریان، غشاء، گوشت سرخ، پیه، روغن،
غدد، پوست، ناخن، دشبد و موی. (از بحر
الجواهر).