معنی

[ اَ نَ ] (اِخ) خباز. در مائهٔ چهارم هجریه بوده است و از مشایخ کازرگاه هرات است. شیخ الاسلام گوید: که وی مردی بزرگ بود و با قوت نفس. نقل است که وقتی جماعتی از شاگردان وی بحج میرفتند در مکه نزد شیخ ابوالحسین حصری رسیدند از ایشان درخواست کرد که چیزی خوانید اگر توانید یکی از ایشان آواز برآورد و بیتی خواند حصری از خود برفت در آن بیخودی گفت امسال شما را بحج بار نیست بازگردید پس پرسید مگر نه شما شاگردان ابونصر خبازید گفتند آری گفت مگر نه بی دستوری از نزد وی بیرون آمده اید بازگردید و نزدیک وی شوید هر که بشنید و بازگشت بسلامت افتاد و هر که بازنگشت بسموم بسوخت و بعرفات نرسید و این خود از کرامات حصری و شیخ ابونصر خباز است و از کلمات اوست که گفته مرد را حفظ حدود خود بهتر است از آنکه در مستحبات و عبادات پردازد از آن روی که تا این را حفظ نکند آنرا نتواند بکمال رسانید. ازو پرسیدند یا شیخ چه گوئی در عارف گفت عارف آن است که پس از سیر و سلوک ابتدا خود را بشناسد پس از شناسائی خود بزرگان از اهل عرفان را آنگاه بمعرفت پروردگار پردازد مراد ازین بیان آن است که چون نفس خود را شناختی او را خواهی شناخت وقتی یکی از مریدانش بسفر حج میرفت ازو وصیتی خواست گفت چون روی بخانهٔ او خواهی نهاد ابتدا بجای آوردن اوامر و نواهی او را همت گمار تا درک مقامات عالیه نمائی. واللََّه اعلم بالصواب -انتهی. رجوع به نامهٔ دانشوران ج ۴ ص ۸۲ و نفحات جامی چ هند ص ۱۴۶ شود.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.