[ اَ نَ ] (اِخ) اسعد. عمیدالدین وزیر
اتابک سعد زنگی. خوندمیر در دستورالوزراء
آرد که: او به وفور علم و فضیلت و جود و
سخاوت و جودت ذهن و طبیعت موصوف و
معروف بود و گاهی بنظم ابیات آبدار و اشعار
لطافت شعار قیام و اقدام مینمود. در
روضةالصفا مسطور است که نوبتی اتابک
سعد، اسعد را به رسم رسالت نزد سلطان
محمد خوارزمشاه فرستاد و سلطان بر لطف
طبع آن وزیر صافی ضمیر وقوف یافته او را
منظور نظر عاطفت گردانید و چند کرت در
مجالس بزم اسعد را احضار فرمود در آن اثناء
روزی سلطان در اثنای سرخوشی این بیت بر
وزن رباعی گفت که:
در رزم چو آهنیم و در بزم چو موم
بر دوست مبارکیم و بر دشمن شوم
و اسعد را فرمود که بیت دیگر بگوی اسعد در
بدیهه گفت که:
از حضرت ما برند انصاف به شام
وز هیبت ما بُرند زنّار به روم.
و سلطان محمد مراسم تعریف و تحسین
بظهور رسانیده آن روز بر ساز این ترانه
شراب ناب آشامید و بتقلد منصب وزارت
خود اسعد را تکلیف نمود اما اسعد بین الرّد
والقبول متردد بوده و بجانب شیراز مراجعت
فرمود و چون اتابک سعد عوض سریر
سلطنت بر مسند خاک تیره تکیه انداخت و
پسرش اتابک ابوبکر قائم مقام گشته به انتظام
مهام فرق انام پرداخت عمیدالدین اسعد را
بمراسلات و مفاوضات نسبت بملازمان
خوارزمشاه متهم گردانید و با پسرش
تاج الدین محمد در قلعهٔ اسکیوان بند فرمود
و عمیدالدین در آن مجلس این رباعی نظم
کرده نزد اتابک فرستاد:
ای وارث تاج ملکت و افسر سعد
بخشای خدای را بجان و سر سعد
بر من که چو نام خویشتن تا هستم
همچون الف ایستاده ام بر سر سعد.
لکن از این شفاعت صورت بهبود روی ننمود
و اتابک آن وزیر بی نظیر را مثل مرغ در قفس
محبوس میداشت تا آن زمان که
مرغ
روحش بجانب ریاض رضوان پرواز نمود -
انتهی. و رجوع به حبط ج ۱ ص ۳۹۶ و ۳۹۷
شود.