ابوعلقمه
معنی
[ اَ عَ قَ مَ ] (اِخ) نمیری نحوی.
یاقوت گوید: ظاهراً او از اهل واسط است و
یکی از ثقلا و گرانان مشهور است که شارد و
غریب در سخن بسیار می آورد و شنوندگان
درک گفتهٔ او نمیکردند و در این معنی از او
حکایاتی معروف و مذکور است از جمله
گویند وقتی در یکی از شوارع بصره صفرا بر
وی غلبه کرد و بیفتاد و از هوش بشد و
مردمان بر وی گرد آمدند و گمان بردند او را از
جن آسیب و مضرتی است و برای افاقه در
گوش او اذان گفتن گرفتند چون بخود آمد و
انبوهی مردمان بدید گفت: ما لکم تکأکأتم
علیّ کتکأکؤکم علی ذی جنة افرنقعوا عنّی؛
یعنی چه رسیده است شما را که بر من چنانکه
بر دیوزده گرد آمده اید و چون حاضران معنی
تکأکؤ و افرنقاع نمی دانستند، یکی از آنان
گفت وی را رها کنید چه دیو او به زبان هندی
سخن میگوید. و گویند وقتی او به شهادت عبد
مضروبی نزد امیر شد و گفت اصلح اللََّه الامیر
بینا انا اسیر علی کودنی هذا اذ مررت بهذین
العبدین فرأیت هذا الاسحم قد مال علی هذا
الابقع فحطاه علی فدثم ضغطه برضفتیه فی
احشائه حتی ظننت انه تدمج جوفه و جعل
یلج بشناتره فی جحمتیه یکاد یفقأهما و قبض
علی صنارتیه بمبرمه و کاد یجذهما جذاثم
علاه بمنسأة کانت معه فعفجه بها و هذا اثر
الجریال علیه بینا و انت امیر عادل. امیر گفت
قسم بخدای هیچ چیز از گفتهٔ تو درک نکردم.
ابوعلقمه گفت قد فهمناک ان فهمت و علمناک
ان علمت و ادیت الیک ما علمت و مااقدر ان
اتکلّم بالفارسیة. و امیر جهد بسیار کرد تا
شهادت او بداند و او مقصد خویش روشن کند
و او نکرد. به غلام صقلبی گفت مرا خنجری
ده و او بداد و گمان برد که امیر خواهد از
حبشی انتقام او باز گیرد لکن امیر سر برهنه
کرد و به صقلبی گفت پنج جای سر من بشکن
و مرا از شهادت این مرد برهان و حکایات
دیگر از این قبیل از او در کتب قوم بسیار
است.