[ اَ لِ ] (اِخ) احول. بروایت جامع الحکایات وی بزمان مهدی خلیفه چندی وزارت رانده است. (از دستورالوزراء خوندمیر).
لغتنامه دهخدا
[ اَ لِ ] (اِخ) اسلم. مولی عمربن الخطاب. تابعی است.
[ اَ لِ ] (اِخ) سعد. پدر سعیدبن ابی خالد است.
[ اَ لِ ] (اِخ) قرشی مخزومی. والد خالدبن ابی خالد. صحابی است.
[ اَ لِ ] (اِخ) مزنی. خادم موسی بن جعفر علیه السلام. رجوع به حبیب السیر ج ۱ ص ۲۲۴ شود.
[ اَ لِ ] (اِخ) مهاجر. محدث است. او از رفیع ابی العالیه و از او عوف روایت کند.
[ اَ لِ ] (اِخ) یزیدبن ابی جعفر. محدث است.
[ اَ لِ ] (اِخ) یزیدبن المغلس. محدث است و عمروبن عاصم از او روایت کند.
[ اَ لِ دِ بُ ] (اِخ) وردان، ملقب به کنکر. او از اصحاب علی بن الحسین علیهماالسلام است و گویند پس از شهادت حضرت حسین بن علی علیه السلام همهٔ شیعیان از مذهب خویش بگشتند جز چهار تن و آنان اب ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.