(ع اِ) جِ اَمة. کنیزکان. پرستاران. - آم و عام؛ زن و ستور.
لغتنامه دهخدا
[ آم م ] (ع ص) قصدکننده. (مهذب الاسماء). قاصد.
۱. = آمودن ۲. آماینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): گوهرآمای، لؤلؤآمای.
فرهنگ فارسی عمید
۱. نشان؛ نشانه؛ هدف: چو تیر انداختی در روی دشمن / حذر کن کاندر آماجش نشستی (سعدی: ۷۶). ۲. جایی که نشانۀ تیر را روی آن قرار بدهند؛ فاصله تیرانداز تا هدف؛ نشانهگاه. ۳. تیررس. ۴. آل ...
(اِ) خاک توده کرده که نشان تیر بر آن نصب کنند. آماجگاه: گر موی بر آماج نهی موی بدوزی وین از گهر آموخته ای تو نه بتلقین.فرخی. چنان چون سوزن از وَشّیّ و آب روشن از توزی ز طوسی بیل بگذاری به ...
علم طرحریزی و جابهجایی و نگهداری نیروها عمدتا شامل طراحی و توسعه و فراهمسازی و انبارش و انتقال و توزیع مواد و اقلام؛ جابهجایی و تخلیه و بستری کردن نیروها در صورت لزوم ...
واژههای مصوب فرهنگستان
(دِ) (ص.) حاضر، مهیّا.
فرهنگ فارسی معین
به اعمال تغییرات محدود (افزودن زیرنویس، صدای ترجمه و ..) در یک برنامه از پیش آماده شده و تهیه نسخه تغییر یافتهای از آن به منظور پخش مستقل آن گفته میشود. [فرهنگ اصطلاحات سینمایی ...
فرهنگ واژههای آزاد
[ دَ / دِ شُ دَ ] (مص مرکب) بساختن. بسغدن. سغدن. آسغدن. بسیجیدن. سیجیدن. ساختن. شکردن. آراستن. حاضر، مهیا، مستعد، معد، مثمر، ممهد شدن. استعداد. تَهَیُّأ. تیار، بساز، بسامان، ساخته و پرداخته ...
[ دَ / دِ کَ دَ ] (مص مرکب) اِعداد. احتشاد. برساختن. ساختن. مهیا کردن. اشراط. تیار، راست، بسامان کردن. پرداختن. ساختن و پرداختن. آمادن.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.