[ کُ تی ی ] (ع ص) (از «ک ن ت») درشت و کلان جثه توانا. کنتنی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد): «و قد کنت کنتیاً فاصبحت عاجناً». (ابن بزرج از ذیل اقرب الم ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ ] (ع اِ) نوعی از خرما. (از دزی ج ۲ ص ۴۹۲).
[ کَ ثَ ءَ ] (ع مص) (از «ک ث ء») دراز شدن و بسیار گردیدن ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ کِ ثَ ءْوْ ] (ع ص) (از «ک ث ء») رسن استوار. (منتهی الارب). ریسمان سخت و استوار. (ناظم الاطباء). || بزرگ ریش سخت انبوه یا ریش نیکو. (منتهی الارب). مرد ریش انبوه یا ریش نیکو. (ناظم الاطب ...
[ کِ ] (ع اِ) ریگ فروریخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ کَ ثَ رَ ] (ع اِ) کنثرة الحمار؛ پیش بینی خر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ کُ رَ ] (اِ) کُسب فارسی است و بعض عرب (اهل سواد) کسب را کسبج نامند و آن کنجارهٔ روغن است و ابومنصور گوید کسب معرب است و اصل آن «کُشب» فارسی است و شین قلب به سین شده است چنانکه شاهپور را ...
[ کُ جِ / جَ / جُ دَ / دِ ] (اِ) به معنی کنجدک است که عنزروت باشد. (برهان). نام صمغی است که به عربی انزروت خوانند و کحل فارسی و کحل کرمانی و به شیرازی کدر و به هندی لایی و آن صمغ درخت خارد ...
[ کَ جَ ] (ص) فیل بزرگ جثه و قوی هیکل جنگی را گویند. (برهان) (آنندراج) (از جهانگیری) (ناظم الاطباء). همان کنج یعنی فیل بزرگ جثه و ظاهراً به تصحیف خوانده اند. (فرهنگ رشیدی). مؤلف سراج اللغا ...
[ کُ جُ لَ / لِ ] (ص) در هم فرورفته و پیچیده شده. در هم کشیده و چین و شکن به هم رسانیده. (فرهنگ فارسی معین).
[ کُ / کَ جَ / جِ ] (ص) کنچه. خر الاغی را گویند که زیر دهانش ورم کرده باشد. || خر الاغ دم بریده را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خر دم بریده و به تازی ابتر گویند. (اوبهی). ...
[ کَ جَ / جِ ] (ص) فیل بزرگ جثه. (آنندراج) (انجمن آرا). کِنْج. کَنْجَر.