[ کِ کُ ] (اِخ) دهی است از دهستان ولوپی بخش مرکزی سوادکوه شهرستان قائم شهر. کوهستانی، معتدل و مرطوب است و ۱۵۰ تن سکنه دارد. محصول آنجا برنج و غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. ( ...
لغتنامه دهخدا
[ کِ رْ ] (اِ) دربار پادشاهان و امرا و اعیان را گویند. (برهان) (آنندراج) (غیاث اللغات). درگاه. درگه. آستان. آستانه. جناب. سُدّه. فناء. عتبة. وصید. (یادداشت مؤلف): به کریاس گفت [ رستم ] ای ...
[ کُ رْ / کُ رِ ] (اِ) فدا بود یعنی بدلی که خود را یا دیگری را از بلا برهاند. (برهان) (آنندراج): چون نیاز آید سزاوار است داد جان من کریان این سالار باد.بوشکور.
[ ] (اِخ) از دیه های طبرش است. (تاریخ قم ص ۱۳۹).
[ کَ ] (اِخ) جایگاهی است. (از معجم البلدان).
[ ] (اِخ) بعضی را گمان چنان است که نهر کریت همان وادی کلت است و برخی وادی فصیل و دیگران گمان دارند که در شرق اردن واقع است. (قاموس کتاب مقدس).
[ کُ رَ ] (اِخ) قصبهٔ مرکزی دهستان کریت در طبس. جلگه است و معتدل گرم و ۱۴۳۹ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
[ کْری / کِ تُنْ ] (اِخ) یکی از توانگران آتن و از جملهٔ شاگردان سقراط بود و چون سقراط را به نوشیدن شوکران محکوم ساختند، وسایل فرار وی را فراهم ساخت، لکن سقراط به رعایت و حفظ احترام قوانین ...
[ کُ جَ / جِ ] (اِ) کریچه. (ناظم الاطباء). کریچ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کریج و کریچه شود.
[ کُ دُ ] (فرانسوی، اِ) راهرو. (یادداشت مؤلف). دالان. دهلیز: در کریدورهای وزارت خارجه چنین گفته شد. (فرهنگ فارسی معین). سرسرا. || غلام گردشی.
[ کَ ] (ع مص) کَرّ. (ناظم الاطباء). رجوع به کر شود.
[ کُ رَ ] (اِخ) ابراهیم بن محمدبن عبداللََّه القرشی العبشی. قاضی و فقیه بود از اهل بغداد و در ۲۱۳ هـ . ق. قضاء مصر یافت و در ۳۱۷ هـ . ق. در حلب درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج ۱ ص ۲۲).