[ کُ یَ ] (ع اِ) طعام و شراب گردآوردهٔ انبار کرده. (منتهی الارب) (از آنندراج). آنچه گرد آید از طعام یا شراب. (از اقرب الموارد).
لغتنامه دهخدا
[ کَ ] (حامص مرکب) عمل کدبانو. فراهم کردگی سامان خانه بطور شایسته و خوش سلیقگی. (ناظم الاطباء). || صرفه جویی. (یادداشت مؤلف): مرد اگر یک قراضه کار کند زن به کدبانویی چهار کند. امیرخسرو د ...
[ کَ ] (ع اِ) خراش. یقال: به کدح، ای خدش. و قیل الکدح اکثر من الخدش. ج، کُدوح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || کردار خواه شر باشد و یا خیر. || کوشش و کسب. (ناظم الاطباء). و رجوع ...
[ کَ خُ عَ پَ ] (اِخ) تیره ای از ایل بیرانوند است از طوائف بالا گریوه و هرو در پیشکوه لرستان و در حدود ۸۰ خانوار می باشد. مسکن ایل بیرانوند در دره چینی، هرو، بزهل، تنگ عزیز و تنگ دینار است. ...
[ کَ خُ مَ عَ ] (اِخ) تیره ای از ایل بیرانوند است از طوایف بالا گریوه و هرو در پیشکوه لرستان که با تیرهٔ کدخدا ملا اسداللََّه رویهم ۷۰ خانوارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص ۶۷).
[ کَ خُ کَ دَ ] (مص مرکب) کدخدا قرار دادن. || داماد کردن. عریضهٔ اخلاص آیین بخدمت اشرف نوشته چون در هرات پسرش را کدخدا می کرد طوی الوشی ارسال داشته بود. (عالم آرا از فرهنگ فارسی معین).
[ کَ خُ سَ ] (حامص مرکب) اقتصاد. صرفه جویی. (یادداشت مؤلف). رجوع به کدخداسر شود.
[ کَ خُ مَ نِ ] (ص مرکب) آنکه چون کدخدایان رفتار کند. || باوقار. متکبر. (فرهنگ فارسی معین).
[ کَ دَ ] (ع مص) کَدارَة. کدور. کُدرَة. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تیره شدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). نقیض صفا. (از اقرب الموارد). تیره گشتن و زایل شدن صفای چیز ...
[ کَ دَ ] (ع اِمص) تیرگی هر چه باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
[ کَ دَ ] (اِ) رستنی باشد بسیار خوشبوی و آن را کادی گویند. شراب آن حصبه و جدری را نافع است تا به حدی که کسی را که آبله بیرون می آید قدری شراب کادی بیاشامد اگر عدد آن پنج باشد به شش نرسد. ( ...
[ کَ دِ ] (اِخ) نام قصبهٔ پاراب است. (حدود العالم چ ستوده ص ۱۱۷). و رجوع به پاراب شود.