[ کُ لِ کَ شِ کَ تَ ] (مص مرکب) برانگیختن و ترغیب دادن او را به کاری یعنی موکشان بر سر کار کشیدن. (آنندراج): کاکلم میشکند ذوق می آشامیها رعشه هرگاه به خاک از قدحم مل ریزد. سیدحسین خالص (ا ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ وَ ] (اِخ) نام طایفه ای از حسنوند که از طوایف اربعهٔ ایلات کرد پیش کوه است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص ۶).
(اِخ) دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد در ۲۸هزارگزی جنوب باختری بوکان و ۱۹ هزارگزی باختر شوسهٔ بوکان به سقز واقع است. کوهستانی و معتدل و مالاریایی است و ۱۴۰ تن سکنه دارد ...
[ کُ لَ ] (اِخ) ابن محمودبن محمد. او راست «الامثلةالشرطیة فی تحریرالوثائق الشرعیة». کشف الظنون. (ذیل الامثلةالشرطیة...).
[ کَ ] (اِخ) محمدبن محمد کاکنی وی پسر محمدبن علی بن احمد کاکنی بود. از امام یوسف بن حیدربن لقمان خمیثنی حدیث شنید. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج ۲ ص ۲۲).
[ کِ / کَ ] (اِخ) نام عشیره ای است از کرد که در کرکوک سکونت دارند. (از تاریخ کرد و پیوستگی نژادی او ص ۱۲۴).
(اِ) خالو و برادر مادر. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که در مازندران معروف و مستعمل است و آن را کاکویه نیز گویند و چون ابوجعفر احمدبن محمد ملقب به علاءالدوله خالوی مجدالدوله دیلمی بوده ...
(اِخ) کاکوی. نام نوادهٔ ضحاک بود که فریدون را کشت. (آنندراج) (ناظم الاطباء): نبیرهٔ سپهدار ضحاک بود شنیدم که کاکوی ناپاک بود. فردوسی (از آنندراج). || لقبی بود که بعضی از امرای تنکابن د ...
[ زَ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج در ۶۵هزارگزی خاور دژ شاهپور و ۳هزارگزی شمال راه شوسهٔ سنندج واقع است. زمینش کوهستانی و هوای آن سردسیر و ۱۱۰ تن سکنه دارد آب ...
(ص نسبی، اِ) ظاهراً قسمی جامهٔ نفیس : بیاراستم خانه از نعمت تو به کاکوئی و رومی و خسروانی.فرخی. جان را به علم پوش چو پوشیدی تن را به ششتری و به کاکوئی.ناصرخسرو. || شعوری (لسان العجم ج ۲ ...
(اِخ) نام سرسلسلهٔ خانوادهٔ کاسی لیوس . رجوع به کاسی لیوس شود. (ترجمهٔ تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ص ۴۹۶).
[ کْ وَ ] (اِ) اسم هندی کتیرا (کثیرا) است. (تحفهٔ حکیم مؤمن).