[ هِ ] (ع ص، اِ) کسی است که خبر دهد از وقایع آینده و ادعای آگاهی بر اسرار و اطلاع از علم الغیب کند. (تعریفات). فال گیرنده از آواز جانوران و ساحر و غیب گوی. (غیاث). حکم کننده به غیب. (از اقرب ...
لغتنامه دهخدا
[ هَ دَ / دِ ] (نف) کم گرداننده. کم کننده و نقصان دهنده : به مردی فزایندهٔ عز مؤمن به شمشیر کاهندهٔ کفر کافر.فرخی سیستانی. || کم شونده. رو به کاهش گذارنده : گر فزونی نپذیرد جز کاهنده ...
[ هَ ] (اِ) کاهکشان که عربان مجره گویند و آن ستاره های بسیار کوچک نزدیک بهم باشند. (برهان).
[ هِ ] (اِخ) دهی است از بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر که دارای ۳۴۹ تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و زیره و انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۹).
[ کُ ] (اِ مرکب) در رشیدی آمده: گاهو جنازهٔ گبران. فردوسی گوید: ببردند بسیار گاهو و تخت نهادند بر تخت دیبا و رخت. و گاهوکب نیز آمده : به گاهوکب زر و در مهد عاج سوی پارس رفت آن خداوند تاج. ...
[ رَ / رِ ] (اِ مرکب) پارهٔ کاه. قطعه ای از ساقهٔ خشک و درهم شکستهٔ گندم و تکهٔ کاه : کهربا را بگوی تا نبرد چه کند کاهپارهٔ مسکین.سعدی.
(اِخ) دهی است از بخش حومهٔ شهرستان بیرجند که دارای ۳۰۳ تن سکنه است، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و میوه است. مزارع مزارگاهی، پشت مزار و پی گدار جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ا ...
[ سَ / سِ ] (اِخ) قریه ای است در دو فرسنگی بیشتر شمال بندر ریک. (فارسنامهٔ ناصری). صحیح آن گاو سفید است (بکاف پارسی). رجوع به گاو سفید و نیز رجوع به جلد هفتم فرهنگ جغرافیایی ایران شود.
[ کَ ] (اِ) آلت تناسل را گویند و به عربی قضیب خوانند. (برهان). خرزه بود. (اسدی). شاید کاوکلوک باشد مرکب از کاو بمعنی کاونده +کلوک بمعنی امرد. (از حاشیهٔ برهان چ معین): ور تو دو دانگ نداری ...
(حامص) خلاء و در میان چیزی نداشتن و میان تهی بودن. || مجازاً غرور و تکبر. (از ناظم الاطباء).
(اِخ) ناحیتی به مغرب پارس. (از فارسنامهٔ ناصری). در فرهنگ جغرافیایی ایران نیست.
(ص نسبی) منسوب به کاودان که از قراء طبرستان است. (از سمعانی).