[ کَ / کِ ] (نف مرکب) (اصطلاح طب) هَوکش. ضِد وَرم.
لغتنامه دهخدا
(اِ) آماس. ورم. نفخ. تمیدگی. تورم. انتفاخ. تهبّج. دُروء. باد. بادکردگی. تفرق : ز بس دم تو که خوردم به نای می مانم که در میانهٔ دفّم پدید شد آماه. نجیب جرفادقانی. پس عجب نیست که با جنس ذبول ...
[ دَ ] (مص) آماسیدن. تورم. تهبج. ورم کردن. باد کردن. تَحدر. انتفاخ. (زوزنی). اجدار. اسمغداد. تسخید. احدار: در قسمی از داءالفیل پای برآماهد و سخت شود. - آماهیدن پی دست چاروا؛ انتشار. - آم ...
[ دَ / دِ ] (ن مف / نف) آماسیده. رجوع به آماهیدن شود.
[ مِ ] (اِخ) نام شهری قدیم و مستحکم در شمال بین النّهرین، و آن با سنگهای سیاه بنا شده و شط دجله آن را چون هلالی احاطه کرده است و در قرب آن چشمه هایی است که شهر را آب دهد. و امروز به دیار ...
[ مَ دُ رَ ] (ترکیب عطفی، اِمص مرکب) رفت و آمد. آمد و شد. تردّد. مراوَده. ایاب و ذهاب.
[ مَ دَ ] (مص) جیأة. جیئه. اتو. اَتْی. اتیان. اَتْوَة. جَیْ ء. (دهار). مَجی ء. ایاب. قدوم. مقابل رفتن و شدن و ذهاب : شیر خشم آورد و جست از جای خویش آمد آن خرگوش را آلغده پیش. رودکی. بدینج ...
[ مَ دَ ] (ص لیاقت) آنکه آمدن او ضروری است. آنکه خود آید: آنکس که بود آمدنی آمده بهتر آنکس که بود رفتنی، او رفته شده به. منوچهری. عشق آمدنی بود نه آموختنی.
[ مَ دَ / دِ ] (اِ) در اصطلاح بنایان، قسمی گچ روان کردهٔ گشاده و تُنُک یعنی بسیارآب و کم مایه، برای سفید کردن ظاهر بناء چون دیوار و سقف. و بنّایان قُم آن را لایه گویند.
[ مِ ] (ع ص) فرماینده. فرمانده. کارفرما. صاحب امر. ج، آمِرین. || (اِ) ششم روز از ایام عجوز یا چهارم روز آن.
[ مِ رُ بِ اَ مِلْ لاه ] (اِخ) لقب ابوعلی منصور، از خلفای فاطمی مصر. در سال ۴۹۵ هـ .ق . به پنجسالگی او را بخلافت برداشتند و در سنهٔ ۵۲۴ بقتل رسید.
[ مَ ] (اِ) نام میوه ای بهندوستان شبیه به انبه.