[ بَ بِ ] (اِخ) نام تیره ای از قبیلهٔ بنی کعب از طوایف خوزستان.
لغتنامه دهخدا
[ لَ تْ، تَ ] (نف مرکب) آنکه آلت در و پنجره و جز آن تراشد. رجوع به آلت شود.
(ترکی، اِ) زر. ذَهَب : تو همی سوز این ضعیفان را که هین جامه بکش تو همی زن این یتیمان را که هان آلتون بیار. کمال اسماعیل. || نامی از نامهای اماء و کنیزکان ترک : طاس و مندیل و گِل از آلت ...
[ تو تَ ] (ترکی، اِ مرکب) آلتون بیلکا. منشور زرنشان.
[ چِ ] (ترکی، اِ مرکب) ششلول. طپانچه که شش تیر گشاد تواند داد با یک بار پر کردن.
[ لُ دَ ] (مص) آرغدن. خشم گرفتن.
[ نَ / نِ ] (اِ مرکب) آلگونه. گلگونه. سرخی باشد که زنان در روی مالند زینت را. غازه. سرخی. سرخاب : آن بناگوش لعلگون گوئی برنهاده ست آلغونه بسیم.شهید. رو که را در نبرد گردد زرد سرخ رویش به ...
[ فُ ] (اِخ) آلفونس. رجوع به ادفونس شود.
[ لَ گُ دُ لَ ] (اِ مرکب، از اتباع) در تداول عامه، اسباب و آلات و غالباً زاید و فضول.
[ لَ / لِ ] (پسوند) ـاله. در ترشاله، تفاله، چاله، چغاله، درغاله، دنباله، سکاله، کشاله، کلاله، کنغاله، کنگاله، گاله و مچاله مانند آل (ـال) علامت نسبت و گاهی ادات تشبیه است . رجوع به آل شود ...
[ لَ / لِ ] (اِ) آلک. سنبل الطیب.
[ لَ / لِ کُ ] (اِ مرکب) آلاکلنگ. ذَراریح، و آن جانوری است مانند زنبور سرخ و از او باریکتر و نقطه های سیاه دارد. (ریاض الادویه).