[ فِ ] (ع ص، اِ) جِ آفله.
لغتنامه دهخدا
[ فَ ] (اِ) جنگ. خصومت : دلیر و جهانسوز و پرخاشخر جز آفند کاری ندارد دگر.فردوسی. آورد پیامی که مبادا که خوری می مستک شوی و عربده آغازی و آفند. سوزنی.
[ فَ ] (اِ) آدفنداک. آزفنداک. نوشه. قوس قزح. انطلیسون. تیراژه. کمر رستم. کمردون. طوق بهار. سریر. آدینده.
[ فَ ] (ع اِ) آفة. آفت. ج، آفات.
(اِخ) تخلص یکی از امراء هند، موسوم باحمدیارخان، متوفی به سال ۱۲۶۵ هـ .ق . او به فارسی شعر می گفته و مثنویی به نام گلزار خیال دارد.
(ترکی، ص) سپید. سفید.
(اِخ) نام طائفه ای از ترکمانان ساکن ایران، دارای ۷۰۰ خانوار. || نام طائفه ای از ترکمانان ایران، ساکن قزل ملته حرگلان دارای سی خانوار.
(اِخ) نام تیره ای از ترکمانان یموت.
[ سُ قُ ] (ترکی، اِ مرکب) (از ترکیِ آق، سپید +سُنقر، شنگار و شنغار، نام یکی از جوارح طیور) صاحب برهان گوید: مرغی باشد شکاری از جنس شاهین و چرخ بحری، و لقب پادشاهان ترک نیز بوده، و کنایه ا ...
(اِخ) نام ترکی چند رود به آسیای مرکزی.
[ شَ ] (اِخ) نام شهری از ولایت قونیه.
[ مَ جِ ] (اِخ) مرکز شبه جزیرهٔ قرم (کریمه) که امروز به نام سیمفروپول مشهور است و در ۱۱۶۴ هـ .ق . دولت روس آنجا را تسخیر کرد و محله ای نو بساختند و قصبهٔ قدیمی از اهمیت سابق بیفتاد. سکنهٔ ...