[ اِ نُ نَ ] (اِخ) جلال الدین حسن فرزند نظام الدین احمد. فقیه شیعی.
لغتنامه دهخدا
[ اِ نُ نَ ] (اِخ) نجیب الدین ابوابراهیم محمدبن جعفربن محمدبن نمای حلی ربعی. فقیه شیعی. او شاگرد ابن ادریس و استاد محقق صاحب شرایع است. وفات او به ۶۴۵ هـ . ق. بوده است.
[ اِ نُ نُ کَ ] (اِخ) محدثی است.
[ اِ نُ ] (اِخ) ابوالقاسم یا ابوالحسن محمدبن هانی بن محمدبن سعدون ازدی اندلسی. مولد او بشهر قرطبه یا بیره. در قرطبه تحصیل علم و ادب کرد و سپس به اشبیلیه شد و بعلت بدزبانی و سوء رفتار او م ...
[ اِ نُ هَ بْ با ری یَ ] (اِخ) شریف، ابویعلی محمدبن محمدبن صالح هاشمی عباسی. شاعری عرب، ملازم خدمت خواجه نظام الملک. مدتی در اصفهان اقامت گزید و سپس به کرمان هجرت کرد و بدانجا درگذشت. گذ ...
[ اِ نُ هُ بَ رَ ] (اِخ) عزالدین محمدبن یحیی، فرزند ابن هبیره عون الدین ابوالمظفر یحیی بن محمدبن هبیره. در حیات پدر نیابت او داشت و پس از مرگ یحیی در وزارت مستقل گردید و وزارت او دیر نکش ...
[ اِ نُ هِ ] (اِخ) ابوجعفر احمدبن احمدبن هشام السلمی النحوی. معاصر ابن هشام صاحب مغنی اللبیب. وفات او۷۵۰ هـ . ق. بوده است.
[ اِ نُ هِ ] (اِخ) جمال الدین ابومحمد عبداللََّه بن یوسف بن احمدبن عبداللََّه بن هشام المصری الانصاری الحنبلی، معروف به ابن هشام نحوی. مولد او بقاهره به سال ۷۰۸ هـ . ق. او نزد تاج تبریزی ...
[ اِ نُ ؟ ] (اِخ) رجوع به ابونصر احمدبن هلال البکیل شود.
[ اِ نُ هِ ] (اِخ) ابوالفرج علی بن حسین بن هندو. او در طب شاگرد ابوالخیر حسن بن سوار بغدادی است. فیلسوف و طبیب و شاعر ایرانی بدربار آل بویه. چندی کاتب عضدالدولهٔ دیلمی بود و کتب عدیده در ...
[ اِ نُ ] (اِخ) ابوعلی حسن بن عضدالدوله. از امیرزادگان بنی هود اسپانیا. مولد او مرسیه به سال ۶۲۴ هـ . ق. وی در علوم فلسفی و ادبی و تصوف بارع بود و میان تصوف و فلسفه جمع کرد چنانکه ابن رشد ...
[ اِ نُ هَ ی ی ] (ع ص مرکب) و هی بن بی. فرومایه و ناکس از مردم. خسیس از ناس. بی سروپا. بی پدرومادر. و ظاهراً بیت منوچهری که اکنون لایقرء است اصلش این است : آن جایگاه کانجمن سرکشان بود تو ...