زخم و ورمی دردناک در ناحیۀ بیخ ناخن؛ عقربک.
فرهنگ فارسی عمید
گیاه بدبو: من پس تو سنبل تر چون چرم / گر تو همی کژرف گنده چری (ناصرخسرو۱: ۴۵۳).
۱. کسی که بهدرستی ساز را نمینوازد. ۲. [مجاز] بدکار؛ بدکردار: بفرمود تا آن دو سرهنگ را / دو کژزخمهٴ خارجآهنگ را (نظامی۵: ۸۴۳).
۱. کسی که زبانش لکنت دارد و نمیتواند درست حرف بزند. ۲. کودکی که بهتازگی سخنگفتن را یاد گرفته است: طفل چهل روزۀ کژمژزبان / پیر چهلساله بر او درسخوان (نظامی۱& ...
= کجک
نوعی زغالسنگ که در معرض گرما مواد فرار خود را از دست میدهد و استحکام بیشتری مییابد.
فضله؛ براز؛ غایط؛ سرگین.
پنبهدانه.
۱. چهوقت؟؛ چههنگام؟؛ چهزمانی؟. ۲. چگونه؟.
نرمی؛ آرامی؛ آهستگی: درنگ آر ای سپهر چرخوارا / کیاخنترت باید کرد کارا (رودکی: ۵۴۷).
رسوا؛ بدنام؛ بیآبرو.
تنبلی؛ کاهلی.