(~.) (ادات استفهام، ق. استفهام زمان)۱- چه وقت ¿ چه زمان ¿: کی آمد، کی رفت.۲- چگونه، چطور.
فرهنگ فارسی معین
[ کَ / کِ ] (اِ) مَلِک باشد... (لغت فرس اسدی چ اقبال ص ۵۱۶). پادشاه بلندقدر و بزرگ مرتبه را گویند. (صحاح الفرس، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جبار. (مفاتیح العلوم خوارزمی، از یادداشت ایضاً ...
لغتنامه دهخدا
اسم: کیآرمین (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: ke(a)y ārmin) (فارسی: کيآرمين) (انگلیسی: key armin) معنی: آرمین، یکی از برادران کاووس و پسر کی، ) نام چهارمین پسر کیقباد ...
فرهنگ واژگان اسمها
اسم: کی آفرید (دختر) (فارسی) معنی: مرکب از کی ( پادشاه ) + آفرید ( آفریده )
اسم: کی دخت (دختر) (فارسی) (تلفظ: kei-dokht) (فارسی: کی دُخت) (انگلیسی: kei-dokht) معنی: دختر پادشاه
اسم: کی زاد (پسر) (فارسی) معنی: زاده پادشاه
[ کَ / کِ ] (اِخ) فردوسی در شاهنامه دو بار کیومرث را کی شاه خوانده است : سپه کرد و نزدیک او راه جست همی تخت و دیهیم کی شاه جست. (شاهنامه چ دبیرسیاقی ص ۱۴). برفتند با سوکواری و ...
اسم: کی مند (پسر) (فارسی) (تلفظ: keymand) (فارسی: کِيمند) (انگلیسی: keymand) معنی: دارای بزرگ مرتبه ای پادشاهان، ( کی، مند ( پسوند دارندگی ) )، دارای بلند قدری و بزرگ مرتبه ای پادشاهان و بز ...
اسم: کی منوش (پسر) (فارسی) معنی: از پادشاهان یا شاهزادگان پیشدادی بنا به روایت تاریخ سیستان
[ کَ / کِ گُ ] (اِخ) رجوع به گشتاسب شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.