چارهاندیشی؛ جستجوی راه علاج: فسونگر در حدیث چارهجویی / فسونی بِه ندید از راستگویی (نظامی۲: ۱۴۰).
فرهنگ فارسی عمید
دانندۀ راه چاره و علاج؛ آنکه راه علاج دردی یا اصلاح امری را بداند؛ چارهشناس: بسا چارهدانا بهسختی بمرد / که بیچاره گوی سلامت ببرد (سعدی۱: ۱۴۰).
۱. ویژگی آنکه چاره و درمان دردی را بشناسد. ۲. ویژگی کسی که راه اصلاح امری را بداند.
کسی که از عهدۀ درمان دردی یا اصلاح امری برآید؛ چارهگر.
ویژگی کسی که با اندیشه و تدبیر دردی را درمان کند یا کاری را به سامان برساند؛ چارهساز؛ چارهکننده؛ چارهاندیش: زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست / راه هزار چارهگر از چارس ...
= ساروج
= چهارپا
۱. برابری؛ همچشمی؛ مقابله. ۲. گفتگو و ستیز. * چارچار کردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] ستیزه کردن: تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم / پیش تو ناید و نکند با تو چارچار (منوچهری: ۴۱).
چهار روز آخر چلۀ بزرگ و چهار روز اول چلۀ کوچک زمستان که سردترین روزهای زمستان است.
= چهارچوب
۱. رونده. ۲. چاووش؛ نقیب قافله.
= چهاریک