۱. صاف کردن. ۲. پاک کردن. ۳. چیزی را از صافی یا غربال در کردن. ۴. ذوب کردن. ۵. ریختن. ۶. از میان برداشتن. ۷. (مصدر لازم) صاف شدن. ۸. (مصدر لازم) پاک شدن از آلودگی؛ پاکیزه شدن: ره د ...
فرهنگ فارسی عمید
= بالوس
۱. صافیکرده؛ صافیشده. ۲. کاویده؛ جستجوشده.
۱. باغ؛ بوستان؛ پالیزگاه: به پالیز بلبل بنالد همی / گل از نالهٴ او ببالد همی (فردوسی۴: ۱۵۸۵). ۲. کشتزار. ۳. زمینی که در آن خیار، خربزه، هندوانه، و امثال آنها کاشته باشند؛ باغتره.
= پالیز
۱. چیزی که زیر پا مالیده شده؛ لگدکوبشده. ۲. [مجاز] پست و زبونشده. * پامال شدن: (مصدر لازم) لگدکوب شدن؛ زیر پا له شدن؛ پیسپر شدن. * پامال کردن: (مصدر متعدی) لگد ...
۱. پابند؛ گرفتار. ۲. بیچاره؛ درمانده: خدایگانا پامس به شهر بیگانه / فزون از این نتوانم نشست دستوری (دقیقی: لغت فرس: پامس).
۱. گیاهی با برگهای درشت و ستبر و شاخههای کوتاه که از میان آنها ساقهای به بلندی ۲۰ سانتیمتر بالا میرود و بر سر آن گلهای زیبا به رنگهای مختلف ...
نوعی فلوت.
نظریهای مبتنی بر اتحاد و همبستگی همۀ ممالک اسلامی.
نظریهای مبتنی بر همبستگی تمام اقوام ایرانی.
ده بهاضافۀ پنج؛ «۱۵».