۱. بیالتفات؛ بیمیل. ۲. سراسیمه. ۳. بیترس؛ بیپروا.
فرهنگ فارسی عمید
چیزی که دیر پخته شود؛ ناپزنده؛ دیرپز.
پسری که از زن یا شوهر دیگر باشد؛ پسراندر.
انسان یا حیوان که چیزی نخورده.
تیرهای از درختان مانند سرو و کاج.
آنکه در کاری مهارت ندارد؛ بیهنر.
آنکه به مراد خود نرسیده؛ ناکامران؛ ناکامروا؛ ناکامیاب؛ محروم.
سرافکنده؛ نگونسار؛ سرنگون؛ خمیده.
فرومایگی؛ پستی و خواری.
۱. بیوقت؛ بیموقع. ۲. بیخبر؛ ناگهان. ۳. (صفت) بیجا. * به ناگاه: ناگهان؛ ناگهانی.
۱. ایمان نیاوردن. ۲. پیروی نکردن.
آنکه نگزد؛ آنکه آزار نرساند: چه خوش داستانی زد آن هوشمند / که بر ناگزاینده نآید گزند (نظامی۵: ۸۷۳).