[ چَ ] (ن مف مرکب) نچریده. ناچریده. چیزی نخورده. لب از غذا بسته. لب به آشامیدنی و خوردنی نزده : غریبان که بر شهر ما بگذرید چماننده پای و لبان ناچرید.فردوسی.
لغتنامه دهخدا
[ چَ دَ ] (مص منفی) چرا نکردن. چیزی نخوردن. لب از خوردن بستن. بر اثر فقر یا نقاهت غذا نخوردن : گرفتار در دست آز و نیاز تن از ناچریدن به رنج و گداز.فردوسی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.