یقیندارنده؛ یقینکننده.
فرهنگ فارسی عمید
۱. وقفشده. ۲. (اسم، صفت) ملکی که درآمد آن برای کارهای عامالمنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده، اختصاص داده شده.
= مولیدن
۱. حرامزاده. ۲. (اسم، صفت) [قدیمی] معشوق زن غیر از شوهر خودش.
درنگ بسیار؛ تاخیر از پی تاخیر: ( چنان به وعده همیکرد چرخ مولامول / که شد ز خون دلم تشت چرخ مالامال (جمالالدین عبدالرزاق: ۲۳۸).
عنوانی احترامآمیز برای افراد بزرگ؛ مولای ما؛ صاحب و آقای ما.
۱. مربوط به ولایت. ۲. (اسم) (تصوف) = مولویه ۳. (اسم) (تصوف) عنوان شیخهای متصوفه و علمای روحانی. ۴. (اسم) [قدیمی] نوعی کلاه دراز یا عمامۀ کوچک: ساقی مگر وظیفهٴ حافظ زیاده داد / کآ ...
مادهای زردرنگ که زنبورعسل تولید میکند و از آن برای خود لانه میسازد؛ تفالۀ عسل که پس از تصفیۀ عسل باقی میماند.
مرضی که در چشم پیدا میشود: ( تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعهها / تیر تو مومول شد در دیدههای دیدهبان (عسجدی: ۸۲).
اشارهشده به او؛ نامبرده.
تهیهشده از موم؛ مومی.
آنچه به کسی ببخشند؛ بخشش؛ دهش.