[ مَ ] (ع مص) چیچک زده گردیدن. (منتهی الارب). || برسام زده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ کَ دَ ] (مص مرکب) گداختن. (ناظم الاطباء). || نرم کردن. موم گردانیدن.
(ص مرکب) به آئین موم. چون موم. || (اِ مرکب) صاحب جهانگیری گوید نام مومیایی است و گویند در نزدیکی غاری که مومیایی از آن حاصل می شود دهی است آیین نام، آن را بدین سبب موم آیین نام نهاده ا ...
[ اَ ] (ن مف مرکب) موم اندوده. موم اندوده شده. موم آلود. آلوده به موم. || موم آلود. مشمع. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موم آلود و مشمع شود.
محافظی که برای جلوگیری از ورود موم به ریزبلندگو در انتهای انواع سمعکهای سفارشیِ درونگوشی نصب میشود [شنواییشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان
فنی در نقاشی که سابقۀ آن به یونان باستان میرسد و در آن رنگماده (pigment) را با موم داغ مخلوط میکنند [هنرهای تجسمی]
[ رَ / رُو غَ ] (اِ مرکب) قیروطی. (از ذخیرهٔ خوارزمشاهی) (بحر الجواهر). مخلوطی از موم و روغن که قیروطی نیز گویند. (ناظم الاطباء). ترکیبی است از موم و روغن و چیزهای چند که ترکهای پا و دست را ...
[ مَ ] (ع اِ) موماة. بیابان. ج، موامی. (منتهی الارب، مادهٔ «م وو») (ناظم الاطباء).
(اِ) مبار. دلمهٔ مونبار. حسیبک. حسیب الملوک. حسرةالملوک. حسیب بزغاله. مونبار. بریان الفقراء. در قدیم دلمه ای بوده است که از قیمهٔ ریزهٔ گوشت و برنج پخته پر می کرده اند. (از یادداشت مؤ ...
[ مِ ] (اِخ) دهی است از دهستان ابرشیو پشت کوه بخش حومهٔ شهرستان دماوند، واقع در ۵۰هزارگزی خاوری دماوند. آب آن از رودخانهٔ دلیچای و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۱). از محال ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.