= صبغ
فرهنگ فارسی عمید
انگشت دست یا پا؛ انگشت.
از مردم اصفهان.
۱. صحیحتر؛ درستتر؛ راستتر. ۲. سالمتر.
= صدغ
= صَدیق
= کَبَر
۱. = اصلاح ۲. (سیاسی) تغییر در امور اقتصادی، اجتماعی، یا سیاسی کشور.
صالحتر؛ بهصلاحتر؛ باصلاحتر؛ نیکوتر؛ شایستهتر؛ سزاوارتر.
در عروض، ویژگی پایهای که در آن مفعولاتُ یا فاعلاتن به فعلن تغییر یابد.
۱. (ریاضی) = جذر * جذر اصم ۲. (اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن فاعلاتن مفاعیلن فاعلاتن. ۳. [جمع: صُمّ] [قدیمی] ویژگی کسی که گوشش نمیشنود؛ کر؛ ناشنوا. ۴. [قدیمی] سخت؛ محکم ...
۱. [جمعِ صَوت] = صوت ۲. (ادبی) در دستور زبان، کلماتی که هنگام تحسین، تعجب، شادی، یا درد و افسوس گفته میشود، مانندِ آه، بهبه، آخ؛ شبه جمله.