۱. آرام و آسودهخاطر. ۲. [قدیمی] آرمیده؛ قرارگرفته.
فرهنگ فارسی عمید
۱. (ادبی) در عروض، ویژگی پایهای که در آن مستفعلن به مفتعلن تبدیل شود. ۲. [قدیمی] پیچیدهشده؛ درهمپیچیده؛ پیچدرپیچ؛ پیچدار؛ درنوردیده.
دارای تصویر پرندگان (چادر).
اطاعتکننده؛ فرمانبردار.
هر چهارپایی که بر آن سوار شوند.
= مظله
۱. یکدیگر را یاری و پشتیبانی کردن. ۲. همپشتی.
ظفریافته؛ پیروز؛ فیروز؛ کامروا.
۱. ظلم و ستم. ۲. [قدیمی] آنچه به ظلم و ستم از کسی گرفته شده باشد.
۱. چادر بزرگ؛ خیمه. ۲. سایهبان. ۳. چتر.
ستمرسیده؛ کسی که به او ظلم و تعدّی شده؛ ستمدیده.
توٲمبامظلومیت: نگاه مظلومانه.