(مَ لِ) [ ع. ] (اِ.) جِ مظلمه ؛ ستمها.
فرهنگ فارسی معین
[ مَ لِ ] (ع اِ) ستمها. اين جمع مَظلِمه بهمعنی ستم باشد. (آنندراج) (غياث). ستم و زبردستی و ستمگری. (ناظم الاطباء): خطا بين که بر دست ظالم برفت جهان ماند و او بر مظالم برفت. ...
لغتنامه دهخدا
رئیس دیوان مظالم؛ رئیس دیوانخانه.
فرهنگ فارسی عمید
[ حِ بِ مَ لِ ] (ص مرکب، اِ مرکب) رئیس دیوانخانه. رئیس دیوان مظالم : آخر او را صاحب مظالم کردند، هر روز مظالم سپاه بودی و به صدر مظالم بنشستی و کارها همی راندی. (تاریخ سیستان).
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.