کسی که خود را بهصورتی نشان دهد که شناخته نشود؛ ناشناس.
فرهنگ فارسی عمید
بهطور ناشناس.
کسی که به او تهمت زده شده؛ کسی که کار بدی به او نسبت داده شده.
۱. پیوسته و پیدرپی. ۲. اندیشه یا مفهومی که همزمان در مخیلۀ دو نفر وارد شود.
جسمی مرکب از شش وجه که دوبهدو متوازی باشند.
بههمرسنده؛ بهیکدیگرپیوسته.
پیاپی؛ پشتسرهم.
= متوالی
کسی که رو به چیزی بکند؛ توجهکننده؛ رویآورده.
۱. فرد؛ یگانه؛ تنها؛ بیمثل؛ بیمانند. ۲. آنکه از مردم دوری میکند؛ گوشهنشین
۱. کسی که از چیزی ترس و وحشت دارد؛ ترسیده. ۲. جای ویران و متروک.
ورمکرده؛ آماسکرده؛ آماسیده.