متملقانه؛ از روی فریبکاری: اجل چون دام کرده گیر پوشیده به خاک اندر / صیاد از دور نک دانه برهنه کرده لوسانه (کسائی: لغت فرس: لوسانه).
فرهنگ فارسی عمید
۱. لوس شدن. ۲. چاپلوسی کردن. ۳. فروتنی کردن.
اگر فرض شود.
"
= لورانک
هیکل موهوم که بچه را از آن میترسانند؛ شکل مهیب؛ لولوخره.
لولیمانند؛ مانند لولی؛ زیبارو.
در جای خود جنبیدن و پیچیدن؛ لول خوردن؛ لول زدن. * درهم لولیدن: [عامیانه] درهم رفتن و در یکجا جنبیدن جمعیت.
کسی که چشمش پیچیده باشد؛ چپچشم؛ چشمگشته؛ کجچشم؛ احول؛ کلاج: خویشتن را بزرگ پنداری / راست گفتند یک دو بیند لوچ (سعدی: ۱۷۸).
لوچ بودن.
دستگاهی برای سُر خوردن روی برف و یخ که در پیستهای اسکی روی آن مینشینند.
۱. آرد گندم یا جو. ۲. آرد بریانکرده. ۳. پنبهای که پنبهدانه را از آن جدا کرده باشند.