۱. (زیستشناسی) کرکس. ۲. (صفت) جانوری که لاشۀ جانوران دیگر را بخورد. ۳. (صفت) [مجاز] کسی که مالوثروت دیگری را به زور تصاحب کند.
فرهنگ فارسی عمید
بازیکننده.
۱. لعل. ۲. (صفت) سرخ؛ رنگ سرخ: دو لب چو نار کفیده دو برگ سوسن سرخ / دو رخ چو نار شکفته دو برگ لالهٴ لال (عنصری: ۳۷۶).
نوعی پارچۀ ابریشمی لطیف و سرخرنگ: گه در قدم باغ کشد فضل تو دیبا / گه بر سر کهسار نهد حکم تو لالس (بدر جاجرمی: مجمعالفرس: لالس).
لالهزار: باغ و لالستان چه باشد آستینی برفشان / باغبان را گو بیا گر گل به دامن میبری (سعدی۲: ۵۷۸).
لالهگون؛ به رنگ لاله.
لالهمانند؛ مانند لاله؛ لالهفام.
=لالکا
۱. کفش؛ پاافزار: وآن را که بر آخور ده اسب تازیست / در پای برادرش لالکا نیست (ناصرخسرو: ۱۱۵). ۲. کفشی که مردم روستایی به پا کنند. ۳. (زیستشناسی) تاج خروس.
خرقۀ درویشی.
۱. زیور؛ زینت. ۲. کمربند. ۳. لافوگزاف: آخر بدهی به ننگ و رسوایی / بیشک یک روز لاف و لامش را (ناصرخسرو: ۴۹۳).
ورقۀ نازک چهارگوش از جنس فلز یا شیشه که مادۀ مورد آزمایش میکروسکوپی را روی آن میگذارند و با میکروسکوپ میبینند.