(لَ) [ ع. لالک ] (اِمر.)۱- کفش، پای افزار.۲- لاله گوش.۳- تاج، تاج خ روس.
فرهنگ فارسی معین
[ لَ ] (اِ) لالک. کفش. پای افزار. لالکه. (معجم الادباء ج ۳ ص ۱۹۶). لَلکا. معرب آن لالجة است. (معجم الادباء ج ۱ ص ۲۳۴): و آن را که بر آخور ده اسب تازیست در پای برادرش لالکا نیست.ناصرخسرو. ...
لغتنامه دهخدا
[ لَ ئی ی ] (اِخ) ابوالقاسم هبةاللََّه بن الحسن بن منصور رازی طبری. (منتهی الارب). رجوع به هبةاللََّه ... شود. سمعانی کنیهٔ وی را ابومحمد آورده است و گوید از اهل بغداد است. رجوع به الانسا ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.