قسمتکننده؛ بخشکننده.
فرهنگ فارسی عمید
سختدل؛ سنگدل؛ بیرحم.
= قاچ
= قاصر
۱. (فقه، حقوق) کسی که از طرف قوۀ قضائیه یا حاکم وظیفۀ رسیدگی و حلوفصل دعاوی مردم را دارد؛ حاکم شرع؛ دادرس. ۲. رواکنندۀ حاجت. * قاضی فلک (چرخ): (نجوم) [مجاز] ستارۀ مشتری.
۱. رئیس قضات؛ رئیس قاضیان؛ سردادور. ۲. کسی که از جانب خلیفه یا سلطان تعیین میشد و حق داشت به دعاوی مردم رسیدگی کند و برای شهرهای دیگر قاضی تعیین کند.
خونسیاوشان.
۱. [مجاز] تغییرناپذیر. ۲. قطعکننده؛ برنده. ۳. تیز؛ بران. ۴. محکم؛ استوار.
۱. روش؛ شیوه. ۲. = قانون۱ ۳. (صفت) (زیستشناسی) ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است. ۴. [قدیمی] بنیان؛ اساس؛ پایه؛ اصل.
ساحت خانه؛ گشادگی و فضای خانه.
در افسانهها، کوهی که میپنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه داشته: گاه خورشید و گهی دریا شوی / گاه کوه قاف و گه عنقا شوی (مولوی: ۱۹۶)، چنان پهن خوان کَرَم گسترد / که سیمرغ در قاف ر ...
۱. نام حرف «ق». ۲. پنجاهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۵ آیه؛ باسقات.