در افسانهها، کوهی که میپنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه داشته: گاه خورشید و گهی دریا شوی / گاه کوه قاف و گه عنقا شوی (مولوی: ۱۹۶)، چنان پهن خوان کَرَم گسترد / که سیمرغ در قاف ر ...
فرهنگ فارسی عمید
(اِ) به سریانی قشر است و به معنی رعی الابل نیز آمده. (فهرست مخزن الادویه).
لغتنامه دهخدا
(ق مر.) سراسر جهان.
فرهنگ فارسی معین
[ فُ ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) علامت اختصاری قول و دلیل. قول و دلیل. || مزخرف. هرزه. || هرزه گوئی. || هرزه کاری. || طمطراق. کش و فش. (برهان) (ناظم الاطباء).
(فُ)۱- (اِمر.) علامت اختصاری «قول» و «دلیل». هرزه گویی، هرزه کاری.۲- (ص.) مزخرف، هرزه.
[ فُرْ رَ قَ بَ ] (ع اِ مرکب) پوست گردن. (ناظم الاطباء): اخذه بقاف رقبته؛ او را گرفت به پوست گردن وی. (ناظم الاطباء).
۱. بازگردنده. ۲. بازگردنده از سفر.
(اِخ) کوهی است از کوههای آذربایجان که از سطح دریا ۱۵۴۰ متر بلندی دارد. این کوه جزء جبالی است که از منتهی الیه شمال شرقی آذربایجان شروع شده و به سواحل جنوبی بحر خزر خود را میرساند و به ملا ...
گروهی از مردم که با هم به سفر بروند یا با هم از سفر برگردند؛ کاروان.
[ فِ لَ ] (ع اِ) کاروان. (مهذب الاسماء) (دهار). قیروان : سوی او از شاعران و زائران شرق و غرب قافله در قافله است و کاروان در کاروان. فرخی. تا برگرفت قافله از باغ عندلیب زاغ سیه بباغ درآورد ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.