ستبر شدن؛ درشت شدن.
فرهنگ فارسی عمید
= قلقلک
جایی از بدن مثل کف پا یا زیر بغل یا پهلو که هرگاه کسی با انگشت به آن فشار دهد یا بمالد شخص به خنده افتد.
زنبور؛ زنبور سرخ؛ زنبور عسل: چون ز لب نوشم نمیبخشی بتا / همچو غلفج نیش بر جانم مزن (؟: مجمعالفرس: غلفج).
۱. قفل یا کلون در. ۲. در بزرگ.
۱. کوزۀ آبخوری کوچک و سرتنگ؛ غلغلک. ۲. = قلک
انبار غله.
= قلک: خانهٴ غولند بپردازشان / در غلهدان عدم اندازشان (نظامی۱: ۱۴).
۱. شدت؛ حدت. ۲. سرکشی. ۳. (اسم) اول جوانی.