۱. ظلمت؛ تاریکی. ۲. یکچهارم اول شب؛ شام.
فرهنگ فارسی عمید
قبیله؛ طایفه؛ خویشان و کسان نزدیک شخص.
۱. عاشق. ۲. معشوق.
۱. گردوغبار شدید. ۲. حین؛ هنگام.
= عصفور
= عُصبه
قوموخویش مرد؛ خویشاوندان شخص از طرف پدر.
جماعتی از مردان، اسبان، یا پرندگان؛ جماعت؛ گروه.
۱. مربوط به عصب؛ مربوط به سلسلۀ اعصاب. ۲. ویژگی کسی که زود عصبانی میشود؛ خشمگین. ۳. دارای عصبانیت یا فشار روحی: واکنش عصبی. ۴. (قید) از روی عصبانیت؛ باحالت خشم.
۱. فشردن چیزی برای گرفتن آب یا شیرۀ آن. ۲. (اسم) آب و عصاره.
۱. منع. ۲. نگه داری نفس از گناه؛ پاکدامنی. ۳. (اسم) ملکۀ اجتناب از گناه و خطا.
۱. = عاصی ۲. گناهکار.