تکمه؛ دگمه: درّ دری فلک که مهر است / اخکوژنهٴ کلاه او باد (فریدالدین احول: مجمعالفرس: اخکوژنه).
فرهنگ فارسی عمید
میوۀ سبز و نارس، بهویژه زردالو؛ چغاله.
۱. [مجاز] آتش. ۲. شرارۀ آتش؛ جرقه. ۳. هیزم یا زغال افروخته.
= خیل
گیاهی بیابانی و خودرو شبیه ارزن، با گلهای سفید و دانههای ریز و سیاه که در گذشته مصرف دارویی داشته؛ گندم دشتی؛ گندم بیابانی.
گیاهی با گلهای سفید، دانههای سیاهرنگ ریز، و شاخههای کوتاه آبدار که معمولاً در کنار جویها میروید.
به گردش درآوردن؛ گرداندن؛ چرخاندن.
۱. رفتار پسندیده مطابق با هنجارهای جامعه؛ خوی خوش. ۲. روش مناسب هر کار. ۳. (اسم مصدر) تنبیه؛ مجازات. ۴. فرهنگ؛ فضل و معرفت. ۵. = ادبیات ۶. (اسم مصدر) تربیت کردن. ۷. [قدیمی] علمی که ب ...
۱. آنکه علم ادب درس میدهد؛ آنکه درس ادب و اخلاق میدهد. ۲. استاد؛ معلم. ۳. کسی که ادب فرامیگیرد؛ شاگرد؛ متعلم.
۱. [منسوخ] دبستان؛ مکتب؛ مدرسه. ۲. [قدیمی] مستراح.
آنکه ادیبان و اهل ادب را دوست دارد و آنان را تشویق و ترغیب میکند؛ دوستدار دانش و فرهنگ.
= ادیب