(اُ دَ) [ ع. ] (ص. اِ.) جِ ادیب ؛ مردمان دارای ادب و فرهنگ.
فرهنگ فارسی معین
[ اُ دَ ] (ع ص، اِ) جِ ادیب. ادب دارندگان. ادب دهندگان. (غیاث اللغات): اکناف و الطاف ایشان مقصد غرباء و ادباء اطراف شده. (ترجمهٔ تاریخ یمینی ص ۲۷۵).
لغتنامه دهخدا
[ اِ ] (ع مص) نرم راندن. (تاج المصادر بیهقی). نرم راندن، چنانکه کودک را: اَدَبَّ الصبی. (منتهی الارب). || ادباب بلاد؛ پر کردن آنرا از عدل.
( اِ) [ ع. ]۱- (مص ل.) پشت کردن، پشت به دشمن کردن و گریختن.۲- (اِمص.) نگون بختی، بدبختی.۳- (ص.) نگون بخت، سیه روز.
نوعی وسیلۀ بازی از جنس کاغذ، پلاستیک، و چوب که آن را به کمک نخ به هوا میفرستند؛ کاغذباد.
فرهنگ فارسی عمید
[ دَکْ ] (اِ مرکب) کاغذی بشکل مربع باندازه های مختلف که بروی آن کمانی از نی چسبانند و بکمک دنباله ای بوسیلهٔ نخ هنگام جریان هوا کودکان بهوا پرواز دهند سرگرمی را: مثل بادبادک؛ سخت نزار.
صفحهای گسترده و عموما پارچهای برای بهکارگیری نیروی پیشرانش باد در به حرکت در آوردن قایق در آب [ورزش]
واژههای مصوب فرهنگستان
[ نِ اَ ضَ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از آسمان و فلک و عرش و کرسی باشد. (برهان) (آنندراج) (مجموعهٔ مترادفات ص ۱۰). آسمان و عرش. (ناظم الاطباء): چون آه عاشق آمد صبح آتش معنبر سیماب آتشین ...
پردهای از ابر فرعی با گسترش افقی زیاد، نزدیک یا متصل به قسمت بالای یک یا چند ابر کومهای که گاهی در این ابر فرعی فرومیروند [علوم جَوّ]
[ جُ دِ ] (ع ص، اِ) جُخادِب. (از منتهی الارب) (تاج العروس) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به این کلمه شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.