زهردار؛ دارای زهر؛ زهرآلود؛ سمی.
فرهنگ فارسی عمید
دومین سیارۀ منظومۀ شمسی؛ ناهید؛ ونوس؛ خنیاگر فلک؛ مطربۀ فلک؛ بیدخت؛ بغدخت؛ بیلفت. δ قدما زهره را سعد میدانستند و به خنیاگری نسبت میدادند.
رنج؛ سختی؛ آزار؛ ریاضت.
۱. زاییدن؛ بچه آوردن. ۲. (مصدر لازم) تراویدن. ۳. (مصدر لازم) تراویدن آب از درز چیزی. ۴. [مجاز] به وجود آمدن: قوتت از قوت حق میزهد / نه از عروقی کز حرارت میجهد (مولوی: ...
= ژو
زناشویی.
خدمتکار یا پرستار بیماران یا زندانیان: بهارش تویی غمگسارش تویی / بدین تنگزندان زوارش تویی (فردوسی: ۳/۳۳۴)، شادان شدهای که من به یمگان / درمانده و خوار و بیزوارم (نا ...
۱. کسی که به زیارت اماکن متبرکه میرود. ۲. [قدیمی] کسی که بسیار زیارت میکند.
۱. رسنی که بین پاردم و سینهبند شتر بکشند. ۲. آنچه صلاح چیزی باشد.
= زبان
دانۀ گیاهی شبیه گندم که در مزارع گندم میروید؛ تلخه؛ تلخک.
قوت و غذای زندانیان و اسیران؛ رواه: بندیان داشت بیپناه و زواه / برد با خویشتن بهجمله به راه (عنصری: ۳۷ حاشیه).