دیدارگران، دیدارگر، پابوسگر
فرهنگ واژههای سره
خدمتکار یا پرستار بیماران یا زندانیان: بهارش تویی غمگسارش تویی / بدین تنگزندان زوارش تویی (فردوسی: ۳/۳۳۴)، شادان شدهای که من به یمگان / درمانده و خوار و بیزوارم (نا ...
فرهنگ فارسی عمید
۱. رسنی که بین پاردم و سینهبند شتر بکشند. ۲. آنچه صلاح چیزی باشد.
[ زِ ] (ع اِ) هر چیز که صلاح چیزی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زیار، به قلب واو و یا. (اقرب الموارد). || رسن که میان پاردم و سینه بند شتر کشند. (منتهی ...
لغتنامه دهخدا
[ زَوْ وا ] (ع ص) صیغهٔ مبالغه بمعنی بسیار زیارت کننده. (غیاث) (از دهار). بسیار زیارت کننده. آنکه به زیارت بقاع متبرکه رود. (فرهنگ فارسی معین). کسی که جهت زیارت مشاهد متبرکه مسافرت کند. ( ...
[ زَ ] (ص، اِ) خادم. در بعضی از فرهنگها تخصیص کرده اند به خادم بیماران و زندانیان. (جهانگیری). مطلق خادم را گویند عموماً و خادم بیماران و زندانیان خصوصاً. (برهان). خادم، پرستار، مخصوصاً آنکه ...
[ زِ ] (اِ مرکب) زهوار. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زهوار شود. - زواردررفته؛ سست از کار افتاده. (فرهنگ فارسی معین).کهنه و فرسوده و بی مصرف. - || پیر و فرسوده که کار کردن نتواند. (فرهنگ ...
[ زَ ] (اِخ) دهی از دهستان زوار شهرستان شهسوار است که ۳۰۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
(زَ. دَ رَ تِ)(ص مر.)(عا.) فرسوده، از کار افتاده.
فرهنگ فارسی معین
[ زَ دِهْ ] (اِخ) دهی از بخش بندپی شهرستان بابل است که ۶۶۰ تن سکنه دارد. رجوع به مازندران رابینو شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.