دزدی و غارت اموال مسافران در راهها؛ عمل راهزن.
فرهنگ فارسی عمید
۱. کسی که راهی را به دیگری نشان میدهد و او را راهنمایی میکند؛ راهنماینده؛ رهبر؛ پیشوا. ۲. نقشه یا هر چیز دیگر که کسی از روی آن راه و مقصد خود را پیدا میکند.
آنکه راهی را بهکسی نشان میدهد و او راهنمایی میکند؛ رهبر.
= رهاوی: نکیسا در ترنّم جادوی ساخت / پس آنگه این غزل در راهوی ساخت (نظامی۲: ۲۹۶).
= راهگذر
۱. کسی که از راهی گذر میکند؛ آنکه از راهی عبور میکند؛ عابر. ۲. مسافر. ۳. (اسم) ‹راهگذر› راهی که از آن گذر میکنند؛ راه عبور؛ راه و گذرگاه؛ معبر.
۱. زمین پشتهپشته و پرآبوعلف؛ زمین پست و بلند که گیاه بسیار در آن روییده باشد. ۲. سبزهزار؛ چراگاه.
خارپشت؛ جوجهتیغی؛ زافه.
۱. از مردم راوند. ۲. (اسم) (موسیقی) گوشهای در دستگاه همایون و راستپنجگاه.
سوار؛ سوار بر اسب یا شتر.
وسیلهای که در بازی تنیس و پینگپونگ بهدست میگیرند و با آن به توپ ضربه میزنند.
۱. اندیشه؛ فکر. ۲. عقل. ۳. عقیده. ۴. تدبیر. ۵. عزم.