رای
فرهنگ واژههای سره
(هندی، اِ) نامی که بدان حکمرانان نواحی هند را بازخوانند. راجهٔ هند. (غیاث اللغات). راجه و پادشاه هند. ج، رایان. (ناظم الاطباء). پادشاه هند. (شرفنامهٔ منیری). نام پادشاه هندوان. (از فرهنگ ...
لغتنامه دهخدا
(ع اِ) جِ رایت. (اقرب الموارد) (المنجد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رایت شود.
[ اَ کَ دَ ] (مص مرکب) تصمیم گرفتن. اراده کردن. آهنگ کردن. مصمم شدن : شه به تأدیب شان چو رای افکند سر هر دو بزیر پای افکند.نظامی.
سافیدن
[ دَ ] (مص مرکب) اظهار عقیده و رای کردن. (فرهنگ غفاری). رأی دادن. رجوع به رأی دادن شود. || حکم کردن. (ناظم الاطباء). قضا کردن. فتوی دادن. (ناظم الاطباء).
[ زَ دَ ] (مص مرکب) با کسی در تدبیر امری مشورت کردن. (ناظم الاطباء). مشورت. شور کردن. سگالش کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). مشاوره. (دهار). (این مصدر مرکب گاه با «ب» و گاه بدون «ب» آید). مذاکر ...
اسم: رای مند (پسر) (فارسی) (تلفظ: raymand) (فارسی: رایمند) (انگلیسی: raymand) معنی: صاحب نظر و دانا
فرهنگ واژگان اسمها
[ کَ دَ ] (مص مرکب) قصد کردن. آهنگ کردن. عزم کردن. اراده کردن. بر سر آن شدن. تصمیم گرفتن. مصمم شدن : رای ملک خویش کن شاها که نیست ملک را بی تو نکویی و براه.بوالمثل. مکن ای برادر به بیداد ...
[ گُ دَ ] (مص مرکب) رأی گزیدن. اراده کردن. انتخاب عقیده و نظر کردن. ترجیح دادن : که ما را سوی پارس باید کشید نباید بدین هیچ رایی گزید.فردوسی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.