۱. آباد کردن؛ مرمت کردن خرابی خانه؛ قابل سکنی کردن جا و منزل. ۲. [قدیمی] زندگی دراز کردن.
فرهنگ فارسی عمید
سرزنش کردن؛ بهسختی ملامت کردن؛ با کسی بهسختی و بهدرشتی رفتار کردن.
۱. عهدهدار شدن؛ کاری به عهده گرفتن. ۲. عهد کردن؛ عهدوپیمان بستن.
عشق ورزیدن: بالـله به چنین فصل مباح است نشستن / با طرفه غزالان ز پی عیش و تغازل (قاانی: ۵۱۴).
۱. دوری گزیدن؛ دور رفتن. ۲. از وطن دور شدن.
۱. آواز خواندن. ۲. پرندۀ خوشآواز. ۳. بانگ بلبل.
چینوچروک پیدا کردن پوست بدن یا جامه.
چیره گردانیدن؛ چیره ساختن؛ غلبه دادن.
۱. به غلط انداختن. ۲. به غلط نسبت دادن.
خداوند او را در رحمت خود بپوشاناد؛ خداوند او را غریق رحمت کناد.
غنج و دلال نمودن؛ نازوکرشمه کردن.
۱. سرود گفتن؛ سرود خواندن؛ شعر را به آواز خواندن. ۲. آوازهخوانی. ۳. توانگر شدن؛ بینیاز شدن.