حقهباز و کهنهکار؛ رند.
فرهنگ فارسی عمید
دارای اشتهای زیاد برای غذا؛ بااشتها؛ پُرخور. * بخورونمیر: [عامیانه] مقدار بسیار کم غذا یا پول که بهسختی خوراک و معاش شخص را تٲمین میکند؛ خوراک اندک.
۱. رنگ خاکستری سیر؛ تیرهرنگ. ۲. (صفت) هرچیزی که به رنگ خاکستر باشد.
صاحب؛ سرور؛ دارنده؛ خداوند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باربد، سپهبد، کهبد، موبد، هیربد.
۱. چاره؛ گزیر. ۲. عوض. ۳. جدایی. ۴. بت. ۵. بتخانه. * لابد: ناچار؛ ناگزیر.
بدذات؛ بدسرشت؛ بدنهاد: یکی زشتروی بدآغار بود / توگویی به مردمگزی مار بود (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۰).
کسی که کارهای بد یا مطالب بد به دیگران یاد میدهد.
عمل بدآموز؛ یاد دادن رفتارهای بد و غیراخلاقی.
آنچه پایانش بد باشد؛ بدعاقبت؛ بدفرجام.
صحرانشینی؛ بادیهگردی.
آغاز؛ اول چیزی؛ اول کار.
= بلدرچین